ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

اتاق خواب دخترم ترنم

ترنّم جان  ، دخترم سلام عزيز دله بابا همونطور كه قبلاً بهت قول داده بودم تزئين اتاقت رو تموم كرديم و ديگه الان اتاقت منتظر تشريف فرمايي دخمل گلمه. بابا جوني نميدوني من و ماماني چقدر دلمون براي ديدن روي ماهت تنگه و ديگه طاقتمون سر اومده و گذر لحظه ها واسمون سخت شده ، جون بابايي زودتر بيا ديگه... مرديم از چشم انتظاري... بابا جون فدات بشم اينم عكسهاي اتاقت. خيلي دوست داريم... (دوست داريم)M&Y ...
28 آذر 1391

دل نوشته های مامان (8)

دختر عزیزتر از جانم : دختر گل مامان امیدوارم که خوب خوب باشی. دیروز مهمون داشتیم. مامان بزرگت ( مامان بابا، اسمش هم زهره هست ) و عمه و خانواده و خاله بابا و دخترش از فسا اومدن خونمون. قراره تا چند روز دیگه هم پیشمون باشن. من که خیلی سعی کردم که از اداره رفتم خونه شام درست کنم ولی به خاطر اینکه کمی دلم درد می کرد و احساس می کردم شما هم کم تکون خوردی یک کمی ترسیدم ولی باز هم می خواستم غذا درست کنم که بابایی زنگ زد و گفت هیچ کاری نکن .واسه شام هم که مهمونامون می رسن از بیرون شام می گیرم و میارم. من هم که خداییش توان کار کردن و طولانی مدت ایستادن رو نداشتم به بقیه کارهام مثل تمیز کاری و آماده کردن وسایل پذیرایی رسیدم. دست ب...
23 آذر 1391

دل نوشته های مامان (7)

دختر عزیزم: ترنم جان ، عزیز دل مامان ، الان تو توی هفته ٣٤ هستی و من حسابی احساس سنگینی می کنم. با این حال دوست دارم تو خوب رشد کنی و توی این چند هفته باقیمانده به وزن مناسب زمان تولد برسی. تا اینجا که دکتر گفته همه چیز خوبه و وزنت طبیعی هست. امیدوارم که این چند هفته هم به سلامت بگذرونی عزیزم. این روزها حسابی دارم اذیت می شم. شبها نمی تونم بخوابم. تا آخر این هفته هم فقط می رم اداره و بعدش می خواهم مرخصی بگیرم و توی خونه بمونم و به شما برسم تا خوب رشد کنی. بابایی هم دلش خیلی واست تنگ شده و خیلی منتظرت هست. من به بابایی حسودیم میشه .آخه اون می تونه از روی شکم من شما رو ببوسه ولی من نمی تونم بوست کنم عزیز دلم. این روزها دیگه جات تنگ...
21 آذر 1391

دل نوشته های مامان (5)

دختر گلم من یک سوال دارم......؟ امروز هفتم محرم هست و من هر سال واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا می رفتم خونه مامانم ولی امسال نمی دونم چه کار کنم؟ آخه گلم از طرفی خیلی دلم هوای محرم اونجا رو داره و از طرفی هم خیلی خیلی نگران تو هستم که خدای نکرده سفر واست خوب نباشه. آخه از اینجا تا شهر مامانی ٤ ساعت راهه و من حسابی توی فکرم که چه کنم؟ بابایی قبلاً با جدیت بهم می گفت که " نه امسال جایی نمیریم و به خاطر سلامتی خودم و تو باید بمونیم خونه و من استراحت کنم" ولی الان دو روزه خودش هم می گه "اگر می خواهی بری اشکالی نداره با احتیاط می ریم." حالا من موندم که چه کنم؟ دختر خانم خوشکل مامان شما اجازه می دی من برم مسافرت؟؟؟ آخه دلم خیلی گرفت...
2 آذر 1391

السلام علیک یا ابا عبدالله

  باز محرم شد و دلها شکست           از غم زینب، دل زهرا شکست باز محرم شد و لب تشنه شد          از عطش خاک، کمرها شکست آب در این تشنگی از خود گذشت    چله به خون شد دل صحرا شکست قاسم و لیلا همه در خون شدند         این چه غمی بود که دنیا شکست فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد ...
2 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد